همۀ ما میدانیم که در جهان همهچیز نسبیست و نمیتوان چیزی را به سادگی مطلق پنداشت. اما وقتی از مطلقنگری حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟
هریک از ما مدتهاست که میبینیم با برخی از دوستان، بستگان، غریبهها و آشنایان در تعارضیم؛ گاهی چنان بر مواضع خودمان پا میفشاریم که به کودکی گریان میمانیم که میخواهد با اشکها و التماسهایش، پدر و مادرش را مجاب به خریدن عروسک پشت ویترین کند. طوری از عقاید و باورهای خود دفاع میکنیم که گویی هیچ شکی در آن جایز نیست. اما آیا واقعا همینطور است و ما باید با اصرارهای پیوسته راه را بر تعقل و تفکر خود یا دیگری ببندیم؟ چرا فکر میکنیم این است و جز این نیست آن هم وقتی دیگرانی هستند که دقیقا در نقطۀ مقابل ما قرار دارند و آنان نیز میپندارند که آن است و جز آن نیست؟
برای حرف زدن از این مطلقنگری بد نیست تعریف آن را با یکدیگر مرور کنیم:
«مطلقنگری بینشی است که نمیتواند نسبی بودن پدیدهها را بپذیرد و انسان مطلقنگر قادر به رشد صحیح و متاثر شدن نیست.» با این تعریف، بهخوبی میتوانیم تمام آنها که از مرگ و نابودی گروه مخالف خود خوشحالاند یا میل به سرکوب یا گسترش اعتراضها و حقخواهیها دارند در ذهن مجسم کنیم؛ البته اگر خودمان نیز جزو این دسته نباشیم!
ما اغلب بیکه به دنبال چرایی و چیستی مسائل بگردیم، مسخ رسانه و خوراکی میشویم که برایمان روی میز میچینند و تحلیلهامان هم برگرفته از نگاه دیگرانی است که فکر میکنیم بهظاهر شبیه ما فکر میکنند؛ در حالیکه ممکن است ما را در گیرودار مسائلی بیندازند که بیشتر به یک بازی شباهت دارد.
آنچه ما امروز در تعریف بتسازی و دگماتیسم میخوانیم همین نشنیدن و پرستش صرف است که البته بیشباهت با نظام فکری مردم ما نیست.
مثلا فکر میکنیم اگر حکومت مورد پذیرش ماست، باید دربارۀ فجایعی مثل خشکوترسوزی آبانماه سکوت کنیم یا اگر مخالف حکومتیم، باید بگذاریم هر بلایی که ممکن است بر سر کشور و مردم و حکومت بیاید و شکوه تشییع جنازۀ سردار سلیمانی را متاثر از تبلیغات بدانیم! چرا اینگونه است؟
هرچیز در تاریخ نه کاملا مثبت و نه کاملا منفی است. ما نمیتوانیم دستاوردهای بشری در قالب مذاهب و مکاتب را نفی کنیم. اما باید در نظر داشت که مدرنیسم با تحقیر و تاختن به سنتها، درست به همان شیوهای عمل میکند که متولیان مذاهب بارها بهاشتباه به آن پرداختهاند. بیتوجهی به مدرنیته نیز پاسخ نیازهای امروز بشر را نخواهد داد. بنابراین نفی سنت و مدرنیته تنها با سلب آزادی فردی و نواندیشی به تمام عرصههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ما رسوخ کرده و درنتیجه ما امروز با جامعهای آشفته و بلاتکلیف مواجه شدهایم که در لایههای مختلف آن جواز هتک حرمت و دیگرآزاری را برای ما مهیا کرده است؛ ما به آدمهایی صرفا موافق یا مخالف بدل شدهایم که در پی تحلیل نتایج و اثرها نیستیم و برای همین به انفعال یا پیروی کورکورانه و دستدراز کردن به سوی فرعیات -به جای اصل و حقیقت هرچیز - دچار شدهایم.
ادامه دارد...